چرا امام رضا علیه السلام، ولایتعهدى مأمون را پذیرفت؟
۱ ـ دلایل پذیرش ولایتعهدى
امام رضا(ع) در قبول ولایتعهدى ناچار شد، زیرا در صورت امتناع نه تنها خود امام بلکه علویان نیز در مخاطره قرار مىگرفتند. نیاز امت اسلامى به وجود امام و علماى شیعه وجه دیگرى براى قبول این منصب بود. با پذیرش آن، علویان در حکومت سهم پیدا شد و زمینه حضور اهل بیت در صحنه سیاست فراهم گردید، هرچند که ائمه هیچگاه در مسأله رهبرى امت تقیه نکردند. افشاگرى امام رضا(ع) علیه مأمون مؤید همین مطلب است.
۲ ـ ترسیم اوضاع فرهنگى و اجتماعى جامعه آن روز
انحراف فرمانروایان، وجود علماى فرومایه و معتقدین به جبر که تحریم قیام و انقلاب علیه ستمگران را از عقاید دینى مىشمردند.
۳ ـ موضعگیرىهاى امام در برابر پذیرش ولایتعهدى
امام براى اینکه به بىرغبتى خود به ولایتعهدى و اجبارى بودن آن صحه بگذارد به موضعگیرىهایى پرداخت: هرگز در مدینه پیشنهاد آنان را نپذیرفت، با اینکه با خانواده دعوت شده بود، خود به تنهایى عازم خراسان شد، در مسیر، با خواندن حدیث سلسلة الذهب به مشکل اساسى مردم که توحید و ولایت است اهمیت داد و اتصال به مبدأ اعلى را شرط رهبرى امت دانست، همواره بر این نکته تأکید مىنمود که مأمون مرا به اجبار به ولایتعهدى برگزیده است، امام وانمود مىکرد که مأمون حق را به اهل آن واگذار کرده است و کار مهمى نکرده و حتى مأمون به حقانیت و اولویت اهل بیت اعتراف مىکند که مفاد دست خط امام بر سند ولایتعهدى که مىفرماید اگر زنده باشم و حکومت در دستم قرار گیرد به مقتضاى اطاعت خداوند عمل مىکنم. شروط امام که تنها مشاور باشد و عزل و نصبى نداشته باشد، نماز عید فطر و رسوایى مأمون و آداب و معاشرت امام، دلایل روشنى است بر خنثى کردن نقشهها و توطئههاى مأمون از سوى آن حضرت .
پس از آنکه امام پیشنهاد خلافت را با توجه به جدى نبودن آن از سوى مأمون، پشتسر نهاد، خود را در برابر صحنه بازى دیگرى یافت و آن اینکه مأمون به رغم امتناع امام از خلافت از پاى ننشست و این بار ولیعهدى خویش را به وى پیشنهاد کرد. در اینجا نیز امام مىدانست که منظور مأمون، تأمین هدفهاى شخصى است، لذا این بار نیز امتناع ورزید، ولى اصرار و تهدیدهاى مأمون چندان اوج گرفت که امام بناچار با پیشنهاد او موافقت کرد.
دلایل امام براى پذیرفتن ولیعهدى
امام رضا(ع) به این حقیقت توجه داشت که در صورت امتناع از پذیرشت ولایتعهدى نه تنها جان خود، بلکه علویان و دوستدارانشان نیز در معرض خطر واقع مىشوند. در این حال اگر بر امام جایز بود که در آن شرایط، جان خویشتن را به خطر بیفکند، ولى در مورد دوستداران و شیعان خود و یا سایر علویان هرگز به خود حق نمىداد که جان آنان را نیز به مخاطره بیندازد، بنابراین ولایت عهدى را پذیرفتند.
افزون بر این، بر امام لازم بود که جان خویشتن و شیعیان و هواخواهان را از گزندها برهاند . زیرا امت اسلامى به وجود آنان و آگاهى بخشیدنشان نیاز بسیار داشت. اینان باید باقى مىماندند تا براى مردم چراغ راه و راهبر و مقتدا در حل مشکلات و هجوم شبههها باشند .
آرى، مردم به وجود امام و دست پروردگان وى نیاز بسیار داشتند، چه در آن زمان موج فکرى و فرهنگى بیگانهاى بر همه جا چیره شده بود که در قالب بحثهاى فلسفى و تردید نسبت به مبادى خدا شناسى، با خود کفر و الحاد به ارمغان مىآورد.
حال اگر او با رد قاطع و همیشگى ولیعهدى، هم خود و هم پیروانش را به دست نابودى مىسپرد، این فداکارى کوچکترین تأثیرى در مسیر تلاش براى نیل به این هدف مهم در بر نمىداشت.
علاوه بر این، پذیرش مقام ولیعهدى از سوى امام(ع) یک اعتراف ضمنى از سوى عباسیان را نشان مىداد، دایر بر این مطلب که علویان در حکومت سهم شایستهاى داشتند.
دیگر از دلایل قبول ولیعهدى از سوى امام آن بود که مردم اهلبیت را در صحنه سیاست حاضر بیابند و آنان را به دست فراموشى نسپارند، و نیز گمان نکنند که آنان همانگونه که شایع شده بود، فقط علما و فقهایى هستند که در عمل هرگز به کار ملت نمىآیند. شاید امام خود نیز به این نکته اشاره مىکرد هنگامى که «ابن عرفه» از وى پرسید:
«اى فرزند رسول خدا، به چه انگیزهاى وارد ماجراى ولیعهدى شدى؟»
امام پاسخ داد: «به همان انگیزهاى که جدم على(ع)، را وادار به ورود در شورا نمود.» (۲)
گذشته از همه اینها، امام در ایام ولیعهدى خویش چهره واقعى مأمون را به همه شناساند و با افشا ساختن نیت و هدفهاى وى در کارهایى که انجام مىداد، هرگونه شبهه و تردیدى را از نظر مردم برداشت.
.آیا خود امام رغبتى به این کار داشت؟
اینها که گفتیم هرگز دلیلى بر میل باطنى امام براى پذیرفتن ولیعهدى نمىباشد. بلکه همانگونه که حوادث بعدى اثبات کرد، او مىدانست که هرگز از دسیسههاى مأمون و دار و دستهاش در امان نخواهد بود و گذشته از جانش، مقامش نیز تا مرگ مأمون پایدار نخواهد ماند. امام بخوبى درک مىکرد که مأمون به هر وسیلهاى که شده در مقام نابودى جسمى یا معنوى ـ وى برخواهد آمد.
تازه اگر هم فرض مىشد که مأمون هیچ نیت شومى در دل نداشت، با توجه به سن امام امید زیستن تا پس از مرگ مأمون بسیار ضعیف مىنمود. پس این دلایل هیچکدام براى توجیه پذیرفتن ولیعهدى از سوى امام کافى نبود.
برنامه پیشگیرى امام
اکنون که امام رضا(ع) در پذیرفتن ولیعهدى از خود اختیارى ندارد، و نمىتواند این مقام را وسیله رسیدن به هدفهاى خویش قرار دهد، زیانهاى گرانبارى پیکر امت اسلامى را تهدید مىکند و دینشان هم به خطر افتاده است، از سویى هم امام نمىتواند ساکت بنشیند و چهره موافق در برابر اقدامات دولتمردان نشان بدهد.. پس باید در برابر مشکلاتى که در آن زمان وجود دارد برنامهاى بریزد. اکنون دربارهاى این مشکلات سخن خواهیم گفت:
۱ ـ انحراف فرمانروایان
کوچکترین مراجعه به تاریخ بر ما روشن مىکند که فرمانروایان آن ایام ـ چه عباسى و چه اموى ـ تا چه حد در زندگى، رفتار و اقداماتشان با مبانى دین اسلام تعارض و ستیز داشتند، همان اسلامى که به نامش بر مردم حکم مىراندند. مردم نیز به موجب «مردم بر دین ملوک خویشند» تحت تأثیر قرار گرفته، اسلام را تقریبا همانگونه که مىفهمیدند که اجرایش را در متن زندگى خود مشاهده مىکردند. پیامد این اوضاع، انحراف روز افزون و گسترده از خط صحیح اسلام بود، که دیگر مقابله با آن هرگز آسان نبود.
۲ ـ علماى فرومایه و عقیده جبر
گروهى خود فروخته که فرمانروایان آنچنانى، «علما»یشان مىخواندند، براى مساعدت ایشان مفاهیم و تعالیم اسلامى را به بازى مىگرفتند تا بتوانند دین را طبق دلخواه حکمرانان استخدام کنند و خود نیز به پاس این خدمتگذارى به نعمت و ثروتى برسند.
این مزدوران حتى عقیده جبر را جزو عقاید اسلامى قرار دادند، عقیده فاسدى که بىمایگى آن بر همگان روشن است. این عقیده براى آن رواج داده شد که حکمرانان بتوانند آسانتر به استثمار مردم بپردازند و هر کارى که مىکنند قضا و قدر الهى معرفى شود تا کسى به خود جرأت انکار آن را ندهد. در زمان امام (ع) از رواج این عقیده فاسد یک قرن و نیم مىگذشت، یعنى از آغاز خلافت معاویه تا زمان مأمون.
۳ ـ فرومایگان و عقیده قیام بر ضد ستمگران.
همین عالمان خود فروخته بودند که قیام بر ضد سلاطین جور را از گناهان بزرگ مىشمردند و با همین دستاویز، برخى از علماى بزرگ اسلامى را بىآبرو ساخته بودند، آنان تحریم قیام و انقلاب را از عقاید دینى مىشمردند. (۳)
برنامه امام رضا(ع)
در آن فرصت کوتاهى که نصیب امام (ع) شد و حکمرانان را سرگرم کارهاى خویشتن یافت، وظیفه خود را براى آگاه کردن مردم ایفا نمود. این فرصت همان فاصله زمانى بین در گذشت رشید و قتل امین بود. ولى شاید بتوان گفت که فرصت مزبور ـ البته به شکلى محدود ـ تا پایان عمر امام (در سال ۲۰۳) نیز امتداد یافت. امام با شگرد ویژه خود نفوذ گستردهاى بین مردم پیدا کرد و حتى نوشتههایش را در شرق و غرب کشور اسلامى منتشر مىکردند و خلاصه همه گروهها شیفته او گردیده بودند.
موضع گیرىهایى که مأمون انتظار نداشت
امام رضا(ع) مواضع گوناگونى براى رو به رو شدن با توطئههاى مأمون اتخاذ مىکرد که مأمون آنها را قبلا به حساب نیاورده بود.
نخستین موضعگیرى
امام تا وقتى که در مدینه بود از پذیرفتن پیشنهاد مأمون خوددارى کرد و آنقدر سرسختى نشان داد تا بر همگان معلوم بدارد که مأمون به هیچ قیمتى از او دست بردار نیست. حتى برخى از متون تاریخى به این نکته اشاره کردهاند که دعوت امام از مدینه به مرو با اختیار خود او صورت نگرفت و اجبار محض بود.
اتخاذ چنین موضع سرسختانهاى براى آن بود که مأمون بداند که امام دستخوش نیرنگ وى قرار نمىگیرد و بخوبى به توطئهها و هدفهاى پنهانیش آگاهى دارد… تازه با این شیوه امام توانسته بود شک مردم را نیز پیرامون آن رویداد برانگیزد.
موضعگیرى دوم
به رغم آنکه مأمون از امام خواسته بود که از خانوادهاش هر که را مىخواهد همراه خویش به مرو بیاورد، ولى امام با خود هیچ کس حتى فرزندش جواد(ع) را هم نیاورد. در حالى که آن یک سفر کوتاه نبود، سفر مأموریتى بس بزرگ و طولانى بود که باید امام طبق گفته مأمون رهبرى امت اسلامى را به دست بگیرد. امام حتى مىدانست که از آن سفر برایش بازگشتى وجود ندارد.
موضع گیرى سوم
در ایستگاه نیشاور، امام با نمایاندن چهره محبوب خود براى دهها و بلکه صدها هزار تن از مردم استقبال کننده، روایت زیر را خواند: «کلمه توحید (لا اله الا الله) دژ منست، پس هر کس به دژ من وارد شود از کیفرم مصون مىماند.»
در آن روز حدوط بیست هزار نفر این حدیث را به محض شنیدن از زبان امام نوشتند و این رقم با توجه به کم بودن تعداد با سوادان در آن ایام بسیار اعجابانگیز مىنماید.
جالب آنکه مىبینیم امام در آن شرایط هرگز مسایل فرعى دین و زندگى مردم را عنوان نکرد، نه از نماز و روزه و از این قبیل مطالب چیزى را گفتنى دید و نه مردم را به زهد در دنیا و آخرت اندیشى تشویق کرد، امام حتى از آن موقعیت شگرف براى تبلیغ به نفع شخص خویش نیز سود نجست و با آنکه به یک سفر سیاسى به مرو مىرفت، هرگز مسایل سیاسى یا شخصى خویش را با مردم در میان ننهاد. به جاى همه اینها، امام به عنوان رهبر حقیقى مردم توجه همگان را به مسأله اى معطوف نمود که مهمترین مسأله زندگى حال و آیندهشان به شمار مىرفت.
آرى، امام در آن شرایط حساس فقط بحث «توحید» را پیش کشید، چه توحید پایه هر زندگى با فضیلتى است که ملتها به کمک آن از هر نگونبختى و رنجى، رهایى مىیابند. اگر انسان توحید را در زندگى خویش گم کند، همه چیز را از کف باخته است.
رابطه مسأله ولایت با توحید
پس از خواندن حدیث توحید، ناقه امام به راه افتاد، ولى هنوز دیدگان هزاران انسان شیفته به سوى او بود. همچنانکه مردم غرق در افکار خویش بودند و یا به حدیث توحید مىاندیشیدند، ناگهان ناقه ایستاد و امام سر از عمارى بیرون آورد و کلمات جاویدان دیگرى به زبان آورد، با صداى رسا گفت: «کلمه توحید شرطى هم دارد، و آن شرط من هستم».
در اینجا امام یک مسأله بنیادى دیگرى را عنوان کرد، یعنى مسأله «ولایت» که همبستگى شدیدى با توحید دارد.
آرى، اگر ملتى خواهان زندگى با فضیلتى است پیش از آنکه مسأله رهبرى حکیمانه و دادگرانه برایش حل نشده باشد، هرگز امورش به سامان نخواهد رسید. اگر مردم به ولایت نگروند، جهان صحنه تاخت و تاز ستمگران و طاغوتها خواهد بود که براى خویشتن حق قانونگزارى ـ که مختص خداستـ قایل شده و با اجراى احکامى غیر از حکم خدا جهان را به وادى بدبختى، نکبت، شقاوت، سرگردانى و بطالت خواهند کشانید.
اگر براستى رابطه ولایت با توحید را درک کنیم، در خواهیم یافت که گفته امام «و آن شرط، من هستم» با یک مسأله شخصى، آن هم به نفع خود او، سرو و کار نداشت، بلکه مىخواست با این بیان یک موضوع اساسى و کلى را خاطر نشان کند، لذا پیش از خواندن حدیث مزبور، سلسله آن را هم ذکر مىکند و به ما مىفهماند که این حدیث، کلام خداست که از زبان پدرش و جدش و دیگر اجدادش تا رسول خدا شنیده شده است. چنین شیوهاى در نقل حدیث، از امامان ما بسیار کم سابقه است، مگر در موارد بسیار نادرى مانند اینجا که امام مىخواست مسأله «رهبرى» امت» را به مبدأ اعلى و خدا پیوسته سازد.
رهبرى امام از سوى خدا تعیین شده بود نه از سوى مأمون
امام در ایستگاه نیشابور از فرصت براى بیان این حقیقت سود جست و در برابر صدها هزار تن خویشتن را به حکم خدا، امام مسلمانان معرفى کرد.
بنابراین، بزرگترین هدف مأمون را با آگاهى بخشیدن به تودهها در هم کوبید، چه او مىخواست که با کشاندن امام به مرو از وى اعتراف بگیرد که آرى، حکومت او و بنى عباس یک حکومت قانونى است.
نکتهاى بس مهم
امامان ما در هر مسألهاى که ممکن بود «تقیه» را روا بدانند، ولى در این مسأله که خود شایسته رهبرى امت و جانشینى پیامبرند، هرگز تقیه نمىکردند، هر چند این مورد بیشتر از همه برایشان خطر و زیان در برداشت.
این خود حاکى از اعتماد و اعتقاد عمیقشان نسبت به حقانیت ادعایشان بود. از باب مثال، امام موسى(ع) را مىبینیم که با جبار ستمگرى چون هارون الرشید برخورد پیدا مىکند، ولى بارها و در فرصتهاى گوناگون حق خویش را براى رهبرى به رخش مىکشد (۴) . رشید خود نیز در برخى جاها به این حقانیت، چنانکه کتب تاریخى نوشتهاند، اذعان کرده است.
روزى رشید از او پرسید:
«آیا تو همانى که مردم در خفا دست بیعت با تو مىفشارند؟»
امام پاسخ داد:
«من امام دلها هستم ولى تو امام بدنها» (۵) .
موضعگیرى چهارم
امام علیه السلام چون به مرو رسید ماهها گذشت و او همچنان از موضع منفى با مأمون سخن مىگفت، نه پیشنهاد خلافت و نه پیشنهاد ولیعهدى، هیچکدام را نمىپذیرفت تا آنکه مأمون با تهدیدهاى مکررى به قصد جانش برخاست.
امام با این گونه موضعگیرى زمینه را طورى چید که مأمون را رویاروى حقیقت قرار دهد. امام فرمود: «مىخواهم کارى کنم که مردم نگویند على بن موسى به دنیا چسبیده، بلکه این دنیاست که از پى او روان شده». با این شگرد به مأمون فهماند که نیرنگش چندان موفقیتآمیز نبوده و در آینده نیز باید دست از توطئه و نقشهریزى بردارد.
موضعگیرى پنجم
امام رضا علیه السلام به اینها نیز بسنده نکرد، بلکه در هر فرصتى تأکید مىکرد که مأمون او را به اجبار و باتهدید به قتل، به ولیعهدى رسانده است.
افزون بر این، مردم را گاه گاه از این موضوع نیز آگاهى مىداد که مأمون به زودى دست به نیرنگ زده، پیمان خود را خواهد شکست. امام به صراحت مىگفت که به دست کسى جز مأمون کشته نخواهد شد و کسى جز مأمون او را مسموم نخواهد کرد. این موضوع را حتى پیش روى مأمون هم گفته بود.
امام تنها به گفتار بسنده نمىکرد، بلکه رفتارش در طول مدت ولیعهدى همه از عدم رضایت وى و مجبور بودنش حکایت مىکرد.
موضعگیرى ششم
امام علیه السلام از کوچکترین فرصتى که به دست مىآورد سود جسته این معنا را به دیگران یادآورى مىکرد که مأمون در اعطاى سمت ولیعهدى کار مهمى نکرده جز آنکه در راه برگرداندن حق مسلم امام که قبلا از دستش به غصب ربوده بود، گام برداشته است. بنابراین امام قانونى نبودن خلافت مأمون را پیوسته به مردم خاطر نشان مىساخت.
نخست در شیوه اخذ بیعت مىبینیم که امام جهل مأمون را نسبت به شیوه رسول خدا که مدعى جانشینیش بود، بر ملا ساخت. مردم براى بیعت با امام آمده بودند که امام دست خود را به گونهاى نگاه داشت که پشت دست در برابر صورتش و روى دست رو به مردم قرار مىگرفت. مأمون به وى گفت چرا دستت را براى بیعت پیش نمىآورى. امام فرمود: تو نمىدانى که رسول خدا به همین شیوه از مردم بیعت مىگرفت؟ (۶)
دیگر از نکات شایان توجه آنکه در مجلس بیعت، امام به جاى ایراد سخنرانى طولانى، عبارات کوتاه زیر را بر زبان جارى ساخت:
«ما بخاطر رسول خدا بر شما حقى داریم و شما نیز بخاطر او بر ما حقى دارید، یعنى هرگاه شما حق ما را پاییدید، بر ما نیز واجب مىشود که حق شما را منظور بداریم».
این جملات میان اهل تاریخ و سیره نویسان معروف است و غیر از آن نیز چیزى از امام در آن مجلس نقل نکردهاند.
امام حتى از اینکه کوچکترین سپاسگزارى از مأمون کند خوددارى کرد و این خود موضع سرسختانه و قاطعى بود که مىخواست ماهیت بیعت را در ذهن مردم خوب جاى دهد و در ضمن موقعیت خویش را نسبت به زمامدارى در همان مجلس حساس بفهماند.
اعتراف مأمون به اولویت خاندان على(ع)
روزى مأمون در مقام آن برآمد که از امام اعتراف بگیرد به اینکه علویان و عباسیان در درجه خویشاوندى با پیامبر با هم یکسانند، تا به گمان خویش ثابت کند که خلافتش و خلافت پیشینیانش همه بر حق بوده است.
مأمون وامام رضا علیه السلام باهم گردش مىکردند. مأمون رو به او کرده گفت:
ـ اى ابو الحسن! من پیش خود اندیشهاى دارم که سرانجام به درست بودن آن پىبردهام. آن اینکه ما و شما در خویشاوندى با پیامبر یکسان هستیم و بنابراین، اختلاف شیعیان ما همه ناشى از تعصب و سبکاندیشى است.
امام فرمود:
ـ این سخن تو پاسخى دارد که اگر بخواهى مىگویم و گرنه سکوت بر مىگزینم.
مأمون اصرار کرد که نه، حتما نظر خود را بگوییم که تو در این باره چگونه مىاندیشى؟
امام از او پرسید:
بگو ببینیم اگر هم اکنون خداوند پیامبرش محمد(ص) را بر ما ظاهر گرداند و او به خواستگارى دختر تو بیاید، آیا موافقت مىکنى؟
مأمون پاسخ داد:
ـ سبحان الله چرا موافقت نکنم مگر کسى از رسول خدا روى بر مىگرداند!
آنگاه بیدرنگ امام افزود:
ـ بسیار خوب، حالا بگو ببینم آیا رسول خدا مىتواند از دختر من هم خواستگارى کند؟
مأمون در دریایى از سکوت فرو رفت و سپس بىاختیار چنین اعتراف کرد:
ـ آرى به خدا سوگند که شما در خویشاوندى به مراتب به او نزدیکترید تا ما (۷) .
موضعگیرى هفتم (مفاد دستخط امام بر سند ولیعهدى)
به باور من آنچه امام درسند ولیعهدى نوشت، نسبت به موضعگیریهاى دیگرش از همه مؤثرتر و مفیدتر بود.
در آن نوشته مبىبینیم که در هر سطرى و بلکه در هر کلمهاى که امام با خط خود نوشته، معنایى عمیق نهفته و به وضوح بیانگر برنامهاش براى مواجه شدن با توطئههاى مأمون مىباشد .
امام با توجه به این نکته که سند ولیعهدى در سراسر قلمرو اسلامى منتشر مىشود، آن را وسیله ابلاغ حقایقى مهم به امت اسلامى قرار داد. از مقاصد و اهداف باطنى مأمون پرده برداشت و بر حقوق علویان پافشرد و توطئهاى را که براى نابودى آنان انجام مىشد،آشکار کرد.
امام در این سند، نوشته خود را با جملههایى آغاز مىکند که معمولا تناسبى با موارد مشابه نداشت: «ستایش براى خداوندى است که هرچه بخواهد همان کند. هرگز چیزى برفرمانش نتوان افزود و از تنفیذ مقدراتش نتوان سرباز زد…»
آنگاه بجاى آنکه خداى را در برابر این مقامى که مأمون به او بخشیده سپاس بگوید، با کلماتى ظاهرا بى تناسب با آن مقام، پروردگار را چنین توصیف مىکند:
«او از خیانت چشمها و از آنچه در سینهها پنهان است آگاهى دارد.»
امام علیه السلام با انتخاب این جملات مىخواست ذهن مردم را به خیانتها و نقشه هاى پنهانى توجه دهد.
امام دستخط خود را چنین دامه مىدهد:
«و درود خدا بر پیامبرش محمد، خاتم پیامبران، و بر خاندان پاک و مطهرش باد…»
در آن روزها هرگز عادت بر این بنود که در اسناد رسمى از پى درود بر پیغمبر، کلمهة «خاندان پاک و مطهرش» را نیز بیفزایند، اما امام مىخواست با آوردن این کلمات به پاکى اصل و دودمان خویش اشاره کند و به مردم بفهماند که اوست که به چنین خاندان مقدس و ارجمندى تعلق دارد، نه مأمون.
بعد مىنویسد:
«… امیر المؤمنین حقوقى از ما مىشناخت که دیگران بدان آگاه نبودند».
خوب، این چه حق یا حقوقى بود که مردم حتى عباسیان بجز مأمون آن را درباره امام نمىشناختند؟
آیا مگر ممکن بود که امت اسلامى منکر آن باشند که وى فرزند دختر پیغمبر(ص) بود؟!
بنابراین، آیا گفته امام اعلانى به همه امت اسلامى نبود که مأمون چیزى را در اختیارش قرار داده که حق خود او بوده؟! حقى که پس از غصب، دوباره به دست اهلش بر مىگشت.
آرى، حقى که مردم آن را نمىشناختند «حق اطاعت» بود. البته امام علیه السلام در برابر هیچ کس، حتى مأمون و دولتمردانش، در اظهار این حقیقت تقیه نمىکرد که خلافت پیامبر(ص) به على(ع) و اولاد پاکش مىرسید و برهمه مردم واجب است که از آنان اطاعت کنند.
دیگر از عبارات امام رضا(ع) که در سند ولیعهدى نوشته، اینست: «و او (یعنى مأمون) ولیعهدى خود و فرمانروایى این قلمرو بزرگ را به من واگذار کرد، البته اگر پس از وى زنده باشم …»
امام با جمله البته اگر پس از وى زنده باشم» بدون شک اشاره به تفاوت فاحش سنى خود با مأمون مىکرد و در ضمن مىخواست توجه مردم را به غیر طبیعى بودن آن ماجرا و بى میلى خودش جلب کند.
امام نوشته خود را چنین ادامه مىدهد:
«هر کس گرهاى را که خدا، بستنش را امر کرده بگشاید و ریسمانى که همو تحکیمش را پسندیده، قطع کند به حریم خداوند تجاوز کرده، چه او با این عمل امام را تحقیر نموده و حرمت اسلام را دریده است…»
امام با این جملات اشاره بحق خود مىکند که مأمون و پدرانش غصب کرده بودند. پس منظور وى از گروه و ریسمانى که نباید هرگز گسسته شود، خلافت و رهبرى است که نباید پیوندش را از خاندانى که خدا مأمور این مهم کرده گسست. سپس امام چنین ادامه مىدهد:
«… در گذشته کسى این چنین کرد ولى براى جلوگیرى از پراکندگى در دین و جدایى مسلمین اعتراضى به تصمیمها نشد و امور تحمیلى به عنوان راه گریز، تحمل گردید… (۸) »
در اینجا مىبینیم که گویا امام به مأمون کنایه مىزند و به او مىفهماند که باید به اطاعت وى در آید و بر تمرد و توطئه علیه وى و علویان و شیعان اصرار نورزد. امام با اشاره به گذشته، دور نماى زندگى على(ع) و خلفاى معاصرش را ارائه مىدهد که چگونه او را به ناحق از صحنه سیاست راندند و او نیز براى جلوگیرى از تشتت مسلمانان، بر تصمیمهایشان گردن مىنهاد و تحمیلهایشان را نیز تحمل مىنمود.
سپس چنین مىافزاید:
«… خدا را بر خویشتن گواه مىگیرم که اگر رهبرى مسلمانان را به دستم دهد با همه به ویژه با بنى عباس به مقتضاى اطاعت از خدا و سنت پیامبرش عمل کنم، هرگز خونى را به ناحق نریزم و نه ناموس وثروتى را از چنگ دارندهاش به در آورم، مگر در آنجا که حدود الهى مرا دستور داده است…»
اینها همه جنبه گوشه زدن به جنایات بنىعباس را دارد که چه نابسامانیهایى در زندگى علویان پدید آوردند و چه جانها و خانوادهایى که به دست ایشان تار و مار گردید.
امام تعهد مىکند که به مقتضاى اطاعت از خدا و سنت پیامبر(ص) با همه و به ویژه با عباسیان رفتار کند و این درست همان خطى است که على(ع) نیز خود را بدان ملزم کرده بود.
پیروى از خط و برنامه على(ع) براى مأمون و عباسیان نیز قابل تحمل نبود و آن را به زیان خود مىدیدند.
امام(ع) همچنین این جمله را مىافزاید: «… اگر چیزى از پیش خود آوردم، یا در حکم خدا تغییر و دگرگونى در انداختم، شایسته این مقام نبوده خود را مستحق کیفر نمودهام و من به خدا پناه مىبرم از خشم او…»
ایراد این جمله براى مبارزه با عقیده رایج در میان مردم بود که علماى ناهنجار چنین به ایشان فهمانده بودند که خلیفه یا هر حکمرانى، مصون از هرگونه کیفر و بازخواستى است، چه او در مقامى برتر از قانون قرار گرفته و دست به هر جرم و انحرافى بیالاید کسى نباید بر او خرده بگیرد تا چه رسد به قیام بر ضد او.
امام علیه السلام با توجه به شیوه مأمون و سایر خلفاى عباسى مىخواهد این معنا را به همگان تفیهم کند که فرمانروا باید پاسدار نظام و قانون باشد نه آنکه ما فوق آن قرار بگیرد. از این رو هرگز نباید از کیفر و بازخواست مصون بماند.
آنگاه براى اعلام عدم رضایت خویش از قبول ولیعهدى و نافرجام بودن آن به صراحت چنین بیان مىدارد: «جفر و جامعه (۹) خلاف آن را حکایت مىکنند…» یعنى بر خلاف ظاهر امر که حاکى از دستیابى من به حق امامت و خلافت مىباشد، من هرگز آن را دریافت نخواهم کرد.
افزون بر این، امام با ذکر این حقیقت مىخواهد همگان را به رکن دوم از ارکان امامت توجه دهد، که عبارت است از آگاهى به امور غیبى و علوم ذاتى که خداوند تنها ایشان را بدین جهت بر دیگران امتیاز بخشیده است.
امام علیه السلام پس از اعلام کراهت و اجبار خویش در قبول ولیعهدى با صراحت کامل مىنویسد : «… ولى من دستور امیر المؤمنین (یعنى مأمون) (۱۰) را پذیرفتم و خشنودیش را بدینوسیله جلب کردم…» معناى این عبارت آن است که اگر امام ولیعهدى را نمىپذیرفت به خشم مأمون گرفتار مىآمد و همه نیز معناى خشم خلفاى جور را بخوبى مىدانستند که براى ارتکاب جنایت و تجاوز، به هیچ دلیلى نیازمند نبودند. و بالاخره امام(ع) در پایان دستخط خویش در پشت سند ولیعهدى، تنها خداى را برخویشتن شاهد مىگیرد و هرگز مأمون یا افراد دیگر حاضر در آن مجلس را به عنوان شهود بر نمىگزیند، چون مىدانست که در دلهایشان نسبت به وى چه مىگذشت. اهمیت این نکته آنجا روشن مىشود که مىبینیم مأمون با خط خویش سند مزبور را مىنویسد آن هم با متنى بسیار طولانى و بعد به امام مىگوید : «موافقت خود را با خط خویش بنویس و خدا و حاضرین را نیز شاهد بر خویشتن قرار بده».
موضعگیرى هشتم
امام علیه السلام براى پذیرفتن مقام ولیعهدى شروطى قایل شد که طى آنها از مأمون چنین خواسته بود:
«امام هرگز کسى را بر مقامى نگمارد، و نه کسى را عزل و نه رسم و سنتى را نقض کند و نه چیزى از وضع خود را دگرگون سازد، و از دور مشاور در امر حکومت باشد. (۱۱)
مأمون نیز به تمام این شروط پاسخ مثبت داد، بنابراین مىبینیم که امام بر پارهاى از هدفهاى مأمون خط بطلان مىکشد، زیرا اتخاذ چنین موضع منفى دلیل گویایى بود بر امور زیر :
الف: متهم ساختن مأمون به برانگیختن شبههها وابهامهاى بسیارى در ذهن مردم.
ب: اعتراف نکردن به قانونى بودن سیستم حکومتى وى.
ج: سیستم موجود هرگز نظر امام را بعنوان یک نظام حکومتى تأمین نمىکرد.
د: مأمون بر خلاف نقشههایى که در سر پرورانده بود، دیگر با قبول این شروط نمىتوانست کارهایى را به دست امام انجام دهد.
ه: امام هرگز حاضر نبود تصمیمهاى قدرت حاکمه را عملى سازد.
و: نهایت پارسایى و زهد امام که آن را با جعل این شروط به همگان اثبات کرد. آنانکه امام را بخاطر پذیرفتن ولیعهدى به دنیا دوستى متهم مىکردند با توجه به این شروط متقاعد گردیدند که بالاتر از این حد، درجهاى براى زهد قابل تصور نیست. امام با اینکار، نه تنها پیشنهاد خلافت و ولیعهدى را رد کرد، بلکه پس از اجبار به پذیرفتن ولیعهدى، با قبولاندن این شروط به مأمون خود را عملا از صحنه سیاست به دور نگاه داشت. (۱۲)
موضعگیرى نهم
امام به مناسبت برگزارى دو نماز عید موضعى اتخاذ کرد که جالب توجه است. در یکى از آنها ماجرا چنین رخ داد:
مأمون از وى درخواست نمود که با مردم نماز عید بگذارد تا با ایراد سخنرانى وى آرامشى به قلبشان فرو آید و با پىبردن به فضایل امام اطمینان عمیقى نسبت به حکومت بیابند.
امام علیه السلام به مجرد دریافت این پیام، شخصى را نزد مأمون روانه ساخت تا به او بگوید مگر یکى از شروط ما این نبود که من دخالتى در امر حکومت نداشته باشم، بنابر این مرا از نماز معاف بدار. مأمون پاسخ داد که من مىخواهم امر ولیعهدى در دل مردم و لشکریان، رسوخ یابد تا احساس اطمینان کرده، بدانند خدا چگونه ترا بدان برترى بخشیده.
امام رضا(ع) دوباره از مأمون خواست تا او را از آن نماز معاف بدارد وقتى اصرار مأمون را دید، شرط کرد که من به نماز آن چنان خواهم رفت که رسول خدا(ص) و امیر المؤمنین على (ع) با مردم به نماز مىرفتند.
مأمون پاسخ داد: هرگونه مىخواهى برو!
از سوى دیگر، مأمون به فرماندهان و همه مردم دستور داد که قبل از طلوع آفتاب بر در منزل امام اجتماع کنند. از این رو، تمام کوچهها و خیابانها مملو از جمعیت شد. از خرد و کلان، از کودک و پیر، از زن و مرد، با اشتیاق گرد آمدند و همه فرماندهان نیز سوار بر مرکبهاى خویش در اطراف خانه امام به انتظار طلوع آفتاب ایستادند.
همین که آفتاب سر زد، امام علیه السلام از جا بر خاست، خود را شستشو داد و عمامهاى سفید بر سر نهاد. آنگاه با معطر ساختن خویش با گامهایى استوار به راه افتاد. امام از کارکنان منزل خویش نیز خواسته بود که همه همین گونه به راه بیفتند.
همه در حالى که امام را حلقه وار در بر گرفته بودند، از منزل خارخ شدند. امام سر به آسمان برداشت و با صدایى چنان نافذ چهار بار تکبیر گفت که گویى هوا و دیوارها تکبیرش را پاسخ مىگفتند. فرماندهان ارتش ومردم بر در منزل منتظر ایستاده و خود را به بهترین وجهى آراسته بودند. امام با اطرافیانش پابرهنه از منزل خارج شد، لحظهاى بر در منزل توقف کرد و این کلمات را بر زبان جارى ساخت: «الله اکبر، الله اکبر على ما هدانا، الله اکبر على ما رزقنا من بهیمة الانعام، و الحمد لله على ما ابلانا».
امام علیه السلام این جملات را با صداى بلند مىخواند و مردم نیز همصدا با او تکبیر مىگفتند. شهر مرو یکپارچه غوغا شده بود و مردم تحت تأثیر آن شرایط به گریه افتاده، شهر را زیر پاى خود به لرزه انداخته بودند.
چون فرماندهان ارتش و نظامیان با آن صحنه مواجه شدند، همه بى اختیار از مرکبها به زیر آمده، کفشهاى خویش را هم از پایشان در آوردند.
امام به سوى نماز حرکت کرد ولى هر ده قدمى که به پیش مىرفت، مىایستاد و چهار بار تکبیر مىگفت. گویى که در و دیوار شهر و آسمان، همه پاسخش مىگفتند.
گزارش این صحنههاى مهیج به گوش مأمون رسید، وزیرش «فضل بن سهل» به او پند داد که اگر امام به همین شیوه راه خود را تا جایگاه نماز ادامه دهد مردم چنان شیفتهاش خواهند شد که دیگر ما تأمین جانى نخواهیم داشت، بنابراین بهتر است او را از نیمه راه برگردانیم .
مأمون نیز همین گونه با امام رفتار کرد، یعنى او را از رسیدن به جایگاه نماز بازداشت و پیشنماز همیشگى را مأمور گزاردن نماز عید نمود.
در آن روز وضع مردم بسیار آشفته شد و صفوفشان در نماز، دیگر به نظم نپیوست.
موضعگیرى دهم
طرز رفتار و آداب معاشرت عمومى امام(ع) چه پیش از ولیعهدى یا پس از آن به گونهاى بود که پیوسته نقشههاى مأمون را بر هم مىزد. هرگز مردم ندیدند که امام علیه السلام تحت تأثیر زرق و برق شؤون حکومتى قرار گرفته در نحوه سلوکش با مردم اندکى تغییر پدید آید .
این سخنان را از زبان ابراهیم بن عباس، منشى عباسیان بشنوید:
«هرگز کسى را با سخنش نیازرد، هرگز کلام کسى را نیمه کاره قطع نکرد و هیچگاه در برآوردن نیاز کسى به حد توانش کوتاهى نکرد. در برابر کسى که پیشش مىنشست هرگز پاهایش را دراز نمىکرد و از روى ادب حتى تکیه هم نمىداد. کسى از کارکنان و خدمتگزارانش هرگز از او ناسزا نمىشنید ونه هرگز بوى زنندهاى از بدن وى استشمام مىشد. در خندیدن قهقه سر نمىداد و بر سر سفرهاش خدمتگزاران و حتى دربانان مىنشستند…»
بىشک اینگونه صفات در محبوبیت امام علیه السلام نقش بزرگى ایفا مىکرد، به طورى که او را در نظر خاص و عام بعنوان شخصیتى پسندیدهتر از هرکس دیگر جلوه مىداد.
امام علیه السلام مقام حکمرانى را هرگز بعنوان یک مزیت تلقى نمىکرد، بلکه آن را مسؤولیتى بزرگ مىدانست.
مواضعى را که ذکر کردیم، براى روشن شدن برنامهاى که امام رضا(ع) براى خنثى کردن نقشهها و توطئههاى مأمون، در پیش گرفته بود، کافى است. از آن پس مأمون دیگر قادر نبود نقشى را که مىخواست از اوضاع جارى درذهن مردم، متصور سازد. برنامه امام براى شکست و ناکامى مأمون چنان کارى و موفق بود که عاقبت مأمون به قصد نابودى امام برخاست، تا مگر به این وسیله خود را از چنگال ناملایماتى که پیوسته برایش پیش مىآمد، برهاند.
پىنوشتها:
۱)این مقاله، از قسمتهایى از کتاب گرانقدر «زندگانى سیاسى هشتمین امام» اخذ شده است .
۲)مراجعه شود: مناقب آل ابىطالب، ج ۴، ص ۳۶۴ ـ معادن الحکمة، ص ۱۹۲ و عیون اخبار الرضا، ج ۲، ص ۱۴۰ و بحار، ج ۴۹، ص ۱۴۰ و .۱۴۱
۳)احمد بن حنبل در رساله «السنة» به این موضوع تصریح کرده که این البته از عقاید اهل حدیث و سنت است. ابو یعلى در طبقات الحنابلة، ج ۱، ص ۲۶ آن را نقل کرده و اشعرى نیز در مقالات الاسلامیین، ج ۱، ص ۲۳۲ و در الابانة، ص ۹ بدان اشاره کرده است.
۴)مراجعه شود به: الصواعق المحرقة، ینابیع المودة، وفیات الاعیان، بحار، قاموس الرجال و دیگر منابع.
۵)الاتحاف بحب الاشراف، ص ۵۵، الصواعق المحرقة، ص .۱۲۲
۶)المناقب، ج ۴، ص ۳۶۹ و ۳۶۴، و بحار، ج ۴۹، ص ۱۴۴ و علل الشرایع، مقاتل الطالبین، نور الابصار، نزهة الجلیس و عیون اخبار الرضا.
۷)کنز الفوائد، کراجکى، ص ۱۶۶ و الفصول المختارة من العیون و المحاسن، ص ۱۵ و ۱۶، بحار، ج ۴۹، ص ۱۸۸ و مسند الامام الرضا، ج ۱، ص .۱۰۰
۸)بسیار محتمل است که امام به جمله عمر (بیعت با ابوبکر گریز گاهى بود( اشاره کرده ولى آن را چنان تعمیم داده که شامل بیعتهاى دیگر نیز بشود، چه بیعت با خود عمر و عثمان و معاویه و دیگران نیز همه راه گریزى بودند…
۹)جفر و جامعه دو جلد از کتابهایى است که رسول خدا(ص) بر امیرالمؤمنین على علیه السلام املا فرموده و او نیز آنها را به خط خود نوشته است.
۱۰)اینکه امام رضا(ع) مأمون را «امیرالمؤمنین» مىخواند به نظر ما چندان مسألهاى را بر نمىانگیزد، زیرا مأمون عملا مقام فرمانروایى بر مسلمانان را قبضه کرده بود و به اعتبار همین مقام ظاهرى او، مىشد که واژه امیرالمؤمنین را بر وى اطلاق کرد. ولى آیا مجرد امیرمؤمنان بودن دلیل بر فضیلت کسى مىتواند باشد؟ یا آنکه بر عکس، فضیلت هنگامى محقق است که شخصى این مقام را به حق و شایستگى خدایى قبضه کرده باشد؟
آرى، اشکالى که از خواندن جمله امام رضا(ع) به ذهن ما متبادر مىشود، ناشى از عادتى است که ما با واژه امیرالمؤمنین پیدا کردهایم، چه ما این لقب را فقط بر حضرت على(ع) اطلاق کرده، حتى آن را بر دیگر امامان معصوم خود هرگز اطلاق نمىکنیم. غافل از آنکه در عرف مسلمانان آن روزها هرگز چنین انحصارى براى اطلاق واژه امیرالمؤمنین وجود نداشت . به گفته دیگر، قداستى را که ما اکنون براى این واژه قائلیم هرگز در ذهن آنان مطرح نبود . آنان به مجرد آنکه قدرت فرمانروایى را در دست کسى مىیافتند او را امیر خود و امیر مسلمانان و مؤمنان خطاب مىکردند، هرچند مانند خلفاى بنى امیه و دیگران که از پاکى و تقوا هم بهرهاى نداشتند.
۱۱)الفصول المهمة، ابن صباغ مالکى، ص ۲۴۱، و نور الابصار، ص ۴۳ به بعد و عیون اخبار الرضا، ج ۱، ص ۲۰ و ج ۲ ص ۱۸۳ و مناقب آل ابى طالب ج ۴ ص ۳۶۳ وعلل الشرایع ج ۱ ص ۲۳۸ واعلام الورى ص ۲۳۰ و بحار، ج ۴۹، ص ۳۴ و ۳۵ و صفحات دیگر و کشف الغمة، ج ۳، ص ۶۹ و ارشاد مفید، ص ۳۱۰ و امالى صدوق، ص ۴۳ و اصول الکافى، ص ۴۸۹ و روضة الواعظین، ج ۱، ص ۲۶۸ و ۲۶۹ و معادن الحکمة، ص ۱۸۰ و شرح میمیة ابى فراس، ص .۱۶۵